رادیکال آزاد

رادیکال آزاد

ختم کلام فلسفه بافی مکن حکیم!
اهلی نکرده منطق اهل زمانه ام

وحشی ترم از آنکه گذارد به اسم نظم
عقل معاش زیر بغل هندوانه ام

منت خدای را که تهیدست نیستم
دست پُریست مانده ز غم زیر چانه ام...

عکس: رادیکال آزاد اتم اکسیژن

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بدبختی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حوادث روزهای اخیر برای تمام ما ایرانیان با هر نقش و هویتی که در جامعه داریم یک پیامد مشترک داشته است و آن "حال بد" ما یا حتی "نفرت" از خود، کشور، حاکمان و یا حتی مردم و اطرافیانمان بوده است. منکر این نیستم که من هم از این پیامدها تاثیر پذیرفته‌ام اما ذکر نکاتی که رسانه ها معمولاً به آنها نمی‌پردازند در این موقعیت زمانی و برای تسلی دادن به خاطر افسرده ما ایرانیان خالی از لطف نیست:

 

۱— ما تقریباً در بهترین وضعیت خود در طول تاریخ قرار داریم. حداقل در یکی از بهترین های آن. نباید فراموش کرد که در کشوری زندگی می‌کنیم که تنها صدسال پیش بر اثر قحطی بزرگ جنگ جهانی اول یک سوم جمعیت مملکت تلف شدند. در کشوری زندگی می‌کنیم که کمتر دوره‌ای را در طول تاریخش دیده که سی سال متمادی در آن بدون جنگ داخلی و اشغال خارجی طی شده باشد. یک هزارم رنجی که نیاکان ما ۸۰۰ سال پیش در مواجهه با حمله مغول دیده‌اند برای ما قابل تصور هم نیست. لحظه‌ای خود را به جای نیکانتان بگذارید: یک قوم وحشی از ناکجاآباد ناگهان به مملکت هجوم می‌آورند و ۵۰٪ جمعیت کشور را از دم تیغ می‌گذرانند و بعد از این همه وحشیگری چند صد سال هم بر کشور مسلط می‌مانند. چه باید بکنید؟

۲— ما نسبت به خودمان بهترین هستیم چیزی که خیلی کشورها نیستند. اما مشکل از جایی شروع میشود که ما نسبت به دیگران مقایسه میشویم. ما رتبه ۹۸ را در شاخص gdp سرانه در جهان داریم حال آنکه همین مقدار از سرانه gdp (حدود ۵۰۰۰ دلار) در تمام تاریخ قبل از ۵۰ یا ۶۰ سال اخیر قابل تصور هم نبود. ما خوش‌شانس هستیم که در این برهه از تاریخ ایران زندگی می‌کنیم اما اغلب ما احساس رضایت از زندگی خود نداریم. چرا؟ توقعات ما بالا رفته است. این اتفاق، اتفاق بدی نیست اما به شرطی که به همان میزان که توقعات ما برای داشتن رفاه اجتماعی بالاست، تلاش ما هم برای رشد اجتماعی و فردی ما بالا باشد. آیا ما بیش از گذاشتگانمان تلاش می‌کنیم که انتظار رفاهی بالاتر از آنان برای خود هستیم؟ مسئولیت اصلی سعادت یا شقاوت هر ملتی برعهده تک‌تک آحاد همان ملت است. ریزه‌خوری از سفره دیگر ملتها را که همه بلدند!

۳— نکته مهمی که نباید در هیاهوی رسانه‌ای این روزها فراموش کرد منفی‌بافی همیشگی ذهن ماست. ذهن ما همیشه تمایل بیشتری به شنیدن اخبار منفی دارد اما تجربه ثابت کرده که در هر موقعیت بدی همواره احتمال وقوع وضعیت بدتری در زندگی فردی و اجتماعی ما وجود دارد. خصوصاً در کشوری مانند ایران که اتفاقاً پیشبینی های منفی هربار صحیح‌تر از بار قبلی از آب در می‌آیند. زندگی در ایران همواره سخت بوده‌است. باید باور کنیم شادی در درون انسانهاست. منظورم آن نوع صوفی‌گری های انزواگرایانه‌ای که در تاریخمان هم مدتها حضور جدی داشته نیست بلکه منظورم بیشتر چیزی شبیه آنچه محسن نامجو در اینجا می‌گوید است.

۴— از یاد نبریم ایران فقط آنچه "امروز" در اخبار و رسانه ها بازتاب داده می‌شود نیست. در کنار تمام فجایعی که اینروزها درباره ایران گزارش میشود نباید زیبایی های تاریخی و فرهنگی این مملکت را از یاد برد. هویت ایران پیش از همه این اخبار فاجعه‌آمیز شاهنامه فردوسی است. ایران حافظ است. ایران سعدی است. ایران مولوی است. ایران هویتی فرهنگی است که قدمت آن به بلندای تاریخ نخستین تمدنهای بشری در جهان است و تا همین امروز جاری و ساری باقی مانده است. باید در ایران مانده باشیم و جانمان در فرهنگ این آب و خاک ریشه دوانده باشد تا در گذر تندبادها به این راحتی ها از جا کنده نشویم.

۵— هزینه ای که کشور ما در تاریخ معاصر خود در حال پرداختن آن است آنقدرها هم بیهوده نیست ایران چهارراه تمدنها بوده و زندگی در ایران آنگونه که نوشتم هیچگاه آنقدرها آسان نبوده‌است. فارغ از این مورد ما هزینه عقب‌ماندگی تاریخی خود نسبت غرب را پرداخت می‌کنیم. سیر تاریخی توسعه ما حدود صد سال است که آغاز شده درست است که ملتهایی نسبتاً شبیه به ما اما با عملکردی بهتر وجود دارند اما بدتر از ماها هم کم نیستند. سوال اینجاست که آیا نفرت از وطن بوده که آنان را در حرکت به سوی توسعه یاری کرده است یا ستیز و دشمنی با آن؟

 

تا زبرِ خاکی ای درخت برومند

مگسل از این آب و خاک رشته پیوند

 

مادر توست این وطن که در طلبش خصم

نار تطاول به خاندان تو افکند

 

هیچت اگر دانش است و غیرت و ناموس

مادر خود را به دست دشمن مپسند

 

تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر

بشکن از او یال و برز و بگسل از این بند

 

ورنه چون ناموس رفت، نام نماند

خانه نماند چو خانواده پراکند

 

خانه چو بر باد رفت، خانه‌خدا را

خانه نمانَد به ده، به جان تو سوگند...

 

ادیب‌الممالک فرهانی

  • علیرضا ار
  • ۰
  • ۰

معلم جغرافی

—دماغش شکسته امروز نمیاد!😂😂😂

معلم جغرافی ما آدم جالبی نیست. از اولین جلسه ای که کلاس ما اومد (دو سال قبل) با من رابطه خوبی نداشته و منم واقعاً ازش خوشم نمیاد. نمیدونم چرا ولی تک‌تک حرکاتش برای من یجورایی حال به هم زن بود و تابحال هم خیلی تفاوتی نکرده.

  • علیرضا ار